دست نوشته های یک نفر

مطرب گورخانه به شهر اندر چه می کند ,زیر دریچه های بی گناهی؟!

دست نوشته های یک نفر

مطرب گورخانه به شهر اندر چه می کند ,زیر دریچه های بی گناهی؟!

برف

 

ببار ای برف روشن ،

تیرگی از خاک بر چین و ببر زاین کار!!!

بباریدن گرفته استی ،

سپیدی را به جای هرزه ی خاکستری جاری دوران مزدوران بکار این بار.

 

ببار این بار بر گستاخی سرمای این دوران ببار این بار.

ببار از آتش دلهای ما شاید تو آگاهی ببار این بار.

 

ببار از آسمان بر ما ،

چنان باران که هر ساله ،

هزاران بار باریده است ،

بر رویای این شهر سیاه و تار مردم سوز آفت بار.

 

ببار این بار،

بر تاریکی خشم زمانه ،

تیرگی خانه ها و خستگی شانه های ما ،

ببار.

از آن بلورین دانه های برفی ات ،

بر ما ببار این بار.

 

اگر چه شایدت مردان کم طاقت ،

بنالیدند از سرمای مردافکنده ات امسال ،

و باز از روی ناسازی و چپ کوکی ،

هزاران شکوه و لیچار بارت کرده اند این بار.

به دل اکراهی از کردار این اغشار کم کارو مدام انکار کن ها را مدار این بار.

 

ببار آری ، که شاید نغمه باد بهار امسال ،

از سالان پیشین شاد تر، گلبار تر آید .

ببار آری که چندین سال بگذشته است ،

از سالی که آن ابر بهاری آمد بارید بر دلهایمان شاید ،

ببار اینبار.

سالی نیک در پیش است انگاری ،

ببار اینبار.

عزیمت

 

 

 

سفر؛

عزیمتی به درازای تمامی خاطرات شیرین،

و سفرگاه؛

مروری بر تلخ ترین روز زندگی.

 

به کدامین گناه اینگونه جامم را به زهر آغشتی؟!!

به اعتماد دروغین شاید.

جام تلخ را سر کشیدم، بی مزمزه پیشین.

و چه شیرین می نمود در آغاز،

نوازش سر انگشتانت.

 

سایه سار قامتت،

آغشته به شمیم رایح نفست ،

فردوس را شرمسار وجودت می نمود.

 

ای کاش شهامت فشردن گلویم را در خود نمی یافتی،

و لهیب شعله هوست ،

سر آغاز دوباره بی خودی نبود.

دم به دم در آرزوی آن دمم،

که لمس گیسوانت،

بطلان دوباره سیگار باشد،

                              در میان انگشتانم....