میلادی سرد ،
و بلند ، از قماش یلدا.
من از اینگونه زاده شده ام.
تلخی بادامی زیر دندان مادر در شب یلدا ،
و شوق زودگذر هندوانه ای سفید از پس ذهن پدر ...
با اینهمه جاده پیش رو را پس و پیش ، به پیش آهنگی در آمده ام.
و تحمل را آوازی چندین باره از سر خوانده ام.
که شاباش امشبم آری تنها امید است.
تنها امید است که می ماند تا سحر ،
و نقش فالگیر پیر را در بسترم بازی میکند .
چه خوش هم بستری از این مشتاقتر ،
که دالان ذهنم را تا صبح کف بینی می کند.
و تقاص نا امیدی های پیشین را نیم شب ،
بر پیکر عریانم خال کوب می کند.
شب تاریک است و بس طولانی اما ،
تا صبح دو سه شمع دیگر برای روشنایی کافی است
و از صبح به یارای خورشید تا به شبی دیگر،
زمین را زیر رو خواهم کرد،
از برای یافتن حقیقت....
پ.ن.: به مناسبت بیست و هفتمین سالگرد تولد