یک نفر اینبار،
می خواند ندایی را که نخستین است.
یک بار و شاید یک بار برای همیشه،
می خواند سرود نخستین را که پدر هم بی غرض فریاد کرد:
"نه بهشت به انضمام قدغن،
که زمین به انضمام آزادی"
او می خواند سرود سر آغاز پدر را .
و در پس پشت نگاهش،
یک فریاد موج می زد:
" آی داروغه ،
بهشت جولانگاه ممنوعیت بود.
اینک ،
اینجا زمین است.
و زمین یعنی آزادی! "
پ.ن.: شاید این فقط یک فریاد باشد...اما...ایکاش جنبه ها اونقدر زیاد می شد
که این به یک اصل تبدیل می شد.
نه خوب !من آرمانم رو تو اون خطوط نگفتم . من فقط حسی رو گفتم که از نرسیدن به اون اهداف بدست میارم . همین ! سخت نگیر ...
باشه...
کاش می فهمیدن اینجا ازادی میخواد
دلم تنگ شده بود خوب شد اومدی
نه والا ! سمپادی نیستم ! به چور به همچین نتیجه ای رسیدی ؟!
کاش نبودم
آزادی..چه واژه غریبیه این روزا..حتی تو چار دیواری اتاقت
سلام. راستی! هممون داریم بزرگ میشیم.یاد شاملو بخیر.دلتنگتم برادر
به به. قدم رنجه فرمودین استاد....چه عجب به ما سر زدین!!!!؟؟
کاش