دست نوشته های یک نفر

مطرب گورخانه به شهر اندر چه می کند ,زیر دریچه های بی گناهی؟!

دست نوشته های یک نفر

مطرب گورخانه به شهر اندر چه می کند ,زیر دریچه های بی گناهی؟!

بزم شبانه

 

 

چه آرام جان می سپارد آن چکاوک سر زنده،

و چه خاموش به سکوت مبدل می شود آن ندای آزادی،

در این شب که همه بی پروا بر بامها رقصانند.

هرچند بی طرف فریاد بر آورد :

"آی مردم‌‌،

   من از این بام که اینک بر ایستاده ام،

   تلخی فردا را می چشم.

   می شورید از بهر که؟!

   می غرید از بهر چه؟!

   کدام هدف مهمل را از اینگونه استوار پا سفت کرده اید؟!

   چه کسی گفت سحر نزدیک است؟!

   آرام و مخفی ،

   زیر نور شمع خواهیم رقصید تا سحر "

هیچ کس سر برنگرداند.

 

خروشید که :

"آرام،

     آرام باشید،

       تنها آرام می توان.

              و نا آرامی تنها مقصود نا آرامان "

فریاد برآورد در طلب یک هم آغوش،

یک انسان در بزمی نه چنین آشکارا.

و بی پروا پاسخ اش را یافت.

موجودی دو پا آرام در گوشش خواند:

"خاموش،

       ندایی باش خاموش"

 

فردا شب چکاوکی بر بام خواند نه سر زنده.

جانداری لب از لب نگشود!

اما چند انسان در آب انبار،

مخفیانه تا صبح می رقصیدند ....!