دست نوشته های یک نفر

مطرب گورخانه به شهر اندر چه می کند ,زیر دریچه های بی گناهی؟!

دست نوشته های یک نفر

مطرب گورخانه به شهر اندر چه می کند ,زیر دریچه های بی گناهی؟!

قالب


 

زبانم اگر خشم است ،

چندین بارگی فریاد نسلها است!

رؤیت بیداری است.

 

زبانم اگر خشم است ،

عفونت دمل چرکین خودخواهی مشایخ است!

که به زور دگنک ز آغاز
در کنار شاهپسند عدالت ،

هرزه ی تبعیض را کشتند.
 

زبانم اگر خشم است ،

وا ماندن غزل است از به رخ کشیدن عصیان فتنه!

یا که دغل کاری در تفسیر،

بزرگنمایی بیداد و غلو عصیانی است.

 

زبانم اگر خشم است ،

پس زدن  ترانه های گول زنک عوام است!

پرده دری کف بینی و خیانت ،

ممارستی است بر سوء تفاهم تقدیر.

طلب همیاری است.

 

زبانم اگر خشم است ،

ایراد خطابه ی فریفتگی پس از مرگ پیشوا است!

رسانیدن نوای خوش هزار، در زوزه کشی شغال،

در آمدی در ماهور،

تصنیف جنگاوری است.

 

زبانم اگر خشم است ،

کودکی فردایم بر شیشه ی مؤاخذه می کوبد ،

که ایستادگی ات نه کوه وار ،

که واماندن از مسیر انتظار است .

 

اینبار کودکک سر گرداند و باز گشت!

کدامین بار این شیشه بر پیکرم فرو خواهد ریخت،

                  در جواب سنگی که کودکی ام به شیشه میکوبد؟

 

 

توبه

 

 

 

ترنم نفست رایح است وجان بخش است

نــگاه  نافـذ و مسـتت بسان آذخـش است

 

سزای توبه فریب دل است ، و این ایام

نوای نای وجرس اندراین جهان پخش است

 

دوباره نوبت ما گشت و گاه وصلت نیست

چگونگی فراق را فسانه صد بخش است

 

خوش آن دمی که دلم سربه راه ورام تو بود

کدام قافله را عمر جاودان  بخش است؟

 

سرود عنف و غزل های نوجوانی رفت

شتاب  قافله ی عمر را مثل رخش است

 

 

 

ترانه باران

دوستان دوم شهریور میرم سر بازی . مطمئنم بهم خوش میگذره .  ولی خواهشاً (اصطلاح غلطی است) یاد ما هم باشین . تو سربازی هم حتماً " شاهد مست" رو به روز میکنم .خدا کنه که خواننده داشته باشه . این دفعه بعد از اون شعرای سفید و شاملویی . یه شعر نو نوشتم به یاد پاکی و تقدس باران.

                     باشد که روزی ببارد بر پیکرداغ ما

 

البته یه غزل کوتاه هم تو راهه

شاید بد نباشه


 ترانه باران  

 

باز باران

دوستانه

اینک اما بی ترانه،

با نفس ، با جان و با یکرنگی قلبی پر از آتش.

صادق شبهای تنهایی و رویایی و نفس اندود.

دستگیر بی شفیقی ها و من نقشی و ابهامی فقط در بینش ماتش.

  

باز باران

آسمانی

با شعور و شعر و مینایی،

با حضور و نقش ایفا کردن اندر جامه ی خواهر،

سنگ قبر ماتِ ایمان و وجودم را جلا بخشید.

مرده را سوی چراغی کم فروغ و خاک اندودانه را هم نیستش باور.

 

 گاه باران

شب شکفته،

با سکوت غم گرفته،

ازتمام نا نجیبی های ایام و فراق و غربت شب سوز

گوییا نفرت نفیر بغض و کین اندر گلو گاهش

عشق را پنهان و نفرین را پذیراخانه ی  ویرانه ی تب سوز.

 

 گاه باران

اشکواره

خواهش ناچیز هر باره

صدای ناله ی دل می خراشد ساز را مضراب

چنین پنداری آری نغمه ی سازم دوای جان باران بود

چه گستاخانه گاهی ، زخم را زینگونه پرخاشی است مرحم ، صد چنان تیزاب.

 

 وای  باران،

دست یاری،

رو به من آورد پنداری.

ز جا بر خواستم، پای سگان و خان واستعمار را یکجا شکستم من.

بلور خویش را باور نمودم ، خاک را جستم.

سرم را راست کردم ، دامن تقدیر بوسیدم ، به زین مرکب قسمت نشستم من.

  

های باران؛

 رو سلامت.

مرکب تقدیس رامت.

بار دیگر کز سرای سبز ما امید  گرداندی و اشکی هم نباریدی،

صفای خاطر ما را به یاد آر و ببار آنبار، بر خاک مزارم.

به دل بر گوی: " شاهد" نغز دل کردی و ایمانت به ابهام قدر بر باد دادی  و پلاسیدی.