دست نوشته های یک نفر

مطرب گورخانه به شهر اندر چه می کند ,زیر دریچه های بی گناهی؟!

دست نوشته های یک نفر

مطرب گورخانه به شهر اندر چه می کند ,زیر دریچه های بی گناهی؟!

جرم

به کدامین جرم پیشین اینگونه مؤاخذه ام می کنند

به کدام جرم.

به کدام پوزخند از اینگونه ریشخند می زندم آن دریوزه ی پیشین

به کدامین خطای سر نزده این چنین شایسته افسردگیم من ،

شاید که به اشتباه محکومم

 

شایسته نیست کوله بار پدران را به دوش کشیدن شاید

شایسته نیست خواسته های مادرانه را به گوش کشیدن شاید

شاید شایسته نیست شایسته بودن و بایسته آنکه ناشایست باشی،

                                                                                 .... شاید.

 

اما ...

 ندایی درونی می گوید:

                                  " گام بعدی را از همینگونه استوار بردار"

فریب

 " برای چه از برای زیستن ابدی زیستن،

  از برای چه ماه را نگریستن،

  از برای که گریستن؟ "  

  پچپچه ای است شیطانی ، که غلط می نمایاند.

 

 

شاید اگه کوتاه باشه اثر گذارتر باشه. البته شاید!!!! 

یگانه معشوق

یگانه بودن و یگانه شدن.

از این گونه یگانگی را معبودی شایسته توان گزیدن است.

و شاید اگرم نیاز عشق زمینی متبلور است،

کنکاش در نیمه ی دیگر رخ می نمایاند،

نه دوگانگی .......

سایه فریب


بعد از یه سال و اندی ،باز هوای نوشتن به سر ما زد.اگه خوندینش و زبون من
اونقدر فهمیدنی بود که شما بفهمین ،چه خوبه که اونجور که باید باشیم...

و اینک؛
هنگامه شعله نفرت.
نفرین تمامی گلهای محبوبه ،
در برابر چشمان سرو.

آنگاهی که سایه را ،
چونان چتر در برابر شعله آفتاب می یابی ؛
گمان مبر دست پدرانه تقدیر را ملموسی ،
یا که عاشقانه طبیعت چهره نماست.
چه بسا پنجه اهریمن در کار،
و وقیحانه بوسه ابلیس جاری.

چو سالیان که پای سرو ،
در امان سایه روییدند محبوبگان.
و دریغ که روز بعد ،
دژ خیم ریشه اش خشکانید ریشه شان.

و شاید اینک ؛
هنگامه انتقام.
چه به دست دوست ،
چه با پنجگان دشمن.
هرزگان روییده در سایه سالیان سرو،
چه زالو وار مکنده اند،
شیره جان این سبزینه را.

تا به کی شاخه هایش در وزش هر نسیم،
لرزان آغاز طوفان و آذرخش ؟

چه تماشایی است شعله سرو،
و سوزانیدن هرزگان.
ودیدنی است رویش محبوبگان،
در آغوش نرگس زادگان،
در چله آفتاب.