دست نوشته های یک نفر

مطرب گورخانه به شهر اندر چه می کند ,زیر دریچه های بی گناهی؟!

دست نوشته های یک نفر

مطرب گورخانه به شهر اندر چه می کند ,زیر دریچه های بی گناهی؟!

رباعی بهار

امسال بهار دلمان گلگون است

آلام فراغ از دو صد افزون است

رنگ از بر و روی ماهی سرخ پرید

در سفره به جای سبزه جام خون است

پ.ن.: دلم گرفته.....

تفاله

دستان کودکی فال فروش،

و سوق دوباره به زباله دان ذهن.

گاهی کودک،

تنها تفاله جامانده از یک عشقبازی است ،

                                               زیر پل.

انگار باید فال خرید.

مطمئن باش این جبر است.

از کودک فال فروش باید فال خرید.

 

 

پ.ن.: نمی تونم بنویسم. انگار هر چی به ذهنم میاد دروغه.

طبیعت

 

 

هزاران باریک موازی ،

                        و گاه منقطع. 

خاکستریهای برآمده در انبوه سبز،

یادآورد صبح است ،در مهیب جنگل،
و خنکای مه، بر بلندای تپه.


در خم و پیچ دهلیزهای پر آب،

شب فرا می رسد از پشت ،

با خنجری در کمر.

در تک تک لحظات جریان دارد ترس .

آنک صدای شره آبشار و ملایمت نسیم ،

                                             بر گونه زخمی. 

سرانجام، 

       زرد آتش،

             طیف امید است در سبز تاریک.... 

 

بهشت،زمین

 

یک نفر اینبار،

می خواند ندایی را که نخستین است.

یک بار و شاید یک بار برای همیشه،

 می خواند سرود نخستین را که پدر هم بی غرض فریاد کرد:

"نه بهشت به انضمام قدغن،

که زمین به انضمام آزادی"

او می خواند سرود سر آغاز پدر را .

و در پس پشت نگاهش،

یک فریاد موج می زد:

" آی داروغه ،

بهشت جولانگاه ممنوعیت بود. 

اینک ،

       اینجا زمین است.

                     و زمین یعنی آزادی! " 

  

پ.ن.: شاید این فقط یک فریاد باشد...اما...ایکاش جنبه ها اونقدر زیاد می شد 

که این به یک اصل تبدیل می شد.